نبينيم
نيست!
عباس عبدي
چرا به اين نقطه رسيديم؟ برحسب اينكه از چه زاويهاي نگاه كنيم پاسخهاي گوناگوني كه لزوما هم متعارض با يكديگر نيستند وجود دارد، از اين رو ميخواهم يك مورد مهم آن را متذكر شوم. شايد براي اصلاح رفتارمان مفيد باشد. موضوع به چگونگي نحوه رفتار حكومت با طيف مردم از حاميان تا معترضان در خيابان برميگردد. مردم هر جامعهاي متشكل از طيفي از موافق كامل تا مخالف كامل و معترض هستند. آنچه در جوامع تفاوت دارد فراواني هر نقطه از اين طيف است. در حكومتهاي متعارف افراد موافق و كاملا موافق اكثريت قاطع را تشكيل ميدهند و در حكومتهاي بسته و ناسالم، آنان اقليت هستند. ساختار مديريتي چرا ناسالم ميشود؟ يك علت آن چشم بستن بر واقعيت است. در حقيقت آنان گمان ميكنند، اگر «نبينيم؛ نيست». به عبارت ديگر منتقدان و مخالفان را ناديده ميگيرند و گمان ميكنند كه با ناديده گرفتن يا تحقير آنان، مساله حل و آنان نابود ميشوند. نه فقط ناديده ميگيرند، بلكه دست به تحريف آنان ميزنند. چگونه؟ اگر مردم را در طيف خيلي موافق، موافق، بينظر، مخالف و خيل مخالف كه معترض كف خيابان است تقسيمبندي كنيم، حكومت و ساختار بيمار بيش از همه خيلي موافقها و موافقان را برجسته ميكند. اگر آنان ۱۰ درصد باشند، چنان برجسته ميكند كه گويي ۷۰ درصد مردم هستند. سپس بينظرها و مخالفها را هم جزو طيف موافق منظور ميكند، چون اينها بهطور نسبي سكوت ميكنند و ساختار معيوب، سكوت آنان را نشانه رضايت معرفي ميكند، سپس افراد «خيلي مخالف» را كه طبعا عملا هم معترض هستند، بسيار اندك معرفي ميكند. مثلا اگر آنان ۱۰ درصد هم باشند زير يك درصد و فريبخورده و عامل بيگانه معرفي ميكند. اين رفتار در چنين ساختاري نتيجه منفي ميدهد. چرا؟ به اين علت كه درك درستي از جايگاه و موقعيت خود پيدا نميكند. مثل كسي ميماند كه گمان ميكند ميتواند عرض چند صدمتري يك رودخانه خروشان را شنا كند.
در نتيجه بدون آزمايش خود را به آب ميزند و چند ده متر نرفته غرق ميشود. اين درك ناقص موجب ميشود كه براساس آن تصوير جعلي عمل كند و جايگاه خود را ضعيفتر هم كند. بدترين بخش ماجرا آنجاست كه مخالفان ساكت را نبيند و سكوت آنان را علامت رضا تلقي كند. آنان از اين رفتار ناراحت ميشوند چون كسي كه فرياد نزند يا نتواند فرياد بزند به اين معنا نيست كه وجود ندارد و اثر نخواهد داشت، پس بهرغم خواستش به معترضان جدي ميپيوندد تا ديده شود. ديده نشدن از سوي حكومت بدترين دردي است كه براي شهروندان قابل تصور است. حتي از سركوب هم بدتر است. چون براي سركوب بايد طرف را ديد و مخالفتش را پذيرفت و بعد سركوب كرد، ولي نديدن فرد مخالف را چگونه بايد تحمل كرد؟ هنگامي كه مخالفان به جمع خيلي مخالفان يعني معترضان ميپيوندند، بينظران نيز به سوي «مخالف» ميل ميكنند، اين طبيعت رفتار در جامعه است. اگر فضاي جامعه به گونهاي شود كه حكومت ديگر نتواند واقعيت را تحريف كند، به يكباره متوجه ميشود كه موافقان يا خيلي موافقان كه در حال ريزش هستند، نه ۷۰ درصد كه كمتر از ۱۰ درصد هستند. هنگامي كه اين تصوير عموميت پيدا كند، كل معادله اجتماعي تغيير خواهد كرد. البته تطبيق يافتن صاحبان قدرت، با شرايط جديد بسيار سخت است. متاسفانه بايد گفت كه منطق «نبينم؛ نيست»، در امر پژوهش اجتماعي بسيار مشهود است. پژوهش نشان ميدهد كه واقعيت چيست؟ ولي متوليان رسمي امر پژوهش عموما يا مانع از سنجش موضوعات مهم هستند، يا اگر هم انجام شود، مانع از انتشار نتايج آن ميشوند. اين خودفريبي است. پژوهش ابزاري است براي شناخت مردم و نه تغيير واقعيت؛ مردم كه در خودشان ميدانند چگونه فكر ميكنند. سال گذشته اين روزها گزارش از محبوبيتسنجي مقامات به وفور منتشر ميشد كه مثلا فلاني ۷۰ درصد محبوبيت دارد. ايرادي نيست خوب هم بود، ولي آيا حالا هم اين نظرسنجيها انجام و منتشر ميشود؟ قطعا خير.
خلاصه اينكه مشكل رفتار حكومت اين است كه افراد به نسبت آرام و ساكت را نميبيند و كاري به آنان ندارد حتي آنان را حامي خود ميداند. در ميان معترضين نيز فقط اغتشاش را ميبيند، در حالي كه بايد عكس باشد. نبايد خود را فريب داد. شجاعت داشته باشيد.